لحظه دیدار
هنوز گیج بیهوشی بودم هر از چند گاهی یه صدای گریه میومد. دوست داشتم زودتر ببینمش. بعد مهرداد بچه رو با تخت کوچولوش آورد و گذاشت کنار تخت من. نمی تونستم ازش چشم بردارم. خیلی توپولی و ناز بود. یه عالمه مو داشت (همه جاش) و 4 کیلو به دنیا اومده بود. تو بخش نوزادان به دختر پر مو مشهور شده بود.
یه کم که گذشت مسئول شیر دهی اومد و گفت باید به بچه شیر بدی. با کمک مادر مهرداد اولین بار به نینی شیر دادم. خیلی خیلی لحظه زیبا و فراموش نشدنی بود و بعد ها به یادش گریه می کردم. دوباره مسئولش به ما سر زد. مادر مهرداد گفت که من هنوز شیر ندارم ولی وقتی پرستار خواست بچه رو ازم بگیره بالا آورد و یه عالمه خورده بود. پس مادرا فکر نکنن شیر ندارن. همه دارن. خیالا راحت. قدر شیر دادنشونم بدونن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی