نمیگذاشتم بابا بخوابه
اولین روز بابا شدن مهرداد بود. من هم که با کسی غیر از مهرداد راحت نبودم فقط خواستم مهرداد پیشم بمونه. اولش به نظر راحت میومد ولی شب که شد گریه ها و نخوابیدن شب اول تو بیمارستان شروع شد. دیگه اونقدر گریه کرد و گریه کرد و مهرداد هم نمی تونست ساکتش کنه و من هم هنوز بیهوشی به خوبی از سرم در نیومده بود. بالاخره ساعت 2 شب به مهرداد گفتم بخش نوزادان زنگ بزنه یه دو ساعتی بچه رو نگه دارن تا بابای جدید بتونه یه کم بخوابه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی